وبلاگ لیدی باگ

وبلاگ لیدی باگ

چالش 👇👆👉

Helia Jalilpor · 21:02 1402/10/29

خب چالش اینه که هر کسی که بتونه بهم بگه که چجوری فرمت 

کارمن رو jpgکنم 

یک تک پارتی بلند می‌نويسم اگر هم بخواد براش منحرفی میکنم 

هر کسی میخواد بگه بیاد گفتمانم

EverlastingLove پارت2

Helia Jalilpor · 17:42 1402/10/29

                                              از زبان آدرین

داشتم از اتاقم بیرون میومدم که دیدم مرینت مثل همیشه دیر اومده از نظرم دختر خیلی زیبایی یکی از کارمندام به نظرم اتاقشو عوض کنم وبگم بیاد تو اتاق من پشت میز الی که دارم بشینه 

(از زبان راوی ):وقتی مرینت میره داخل اتاقش به آلیا سلام میده آلیا از دوران دانشگاه بهترین دوست مرینت بود تا الان که باهم توی یک شرکت کار می‌کنند خلاصه وقتی مرینت وارد اتاقش میشه و پشت میزش میشینه تا اینکه صدای در اتاق میاد مرینت میگه بفرمایید درباز میشه و منشی آدرین وارد اتاق میشه و میگه 

مکالمه ی مرینت و آلیا و منشی 

منشی:سلام خانم دوپن چنگ و خانم سزار 

مرینت و آلیا:سلام

منشی: آقای آگرست به من گفتن بهتون بگم از امروز خانم دوپن چنگ در اتاق ایشون کار می کنند و آقای لحیف به جای ایشون میان پیش شما خانم سزار 

مرینت با تعجب از منشی پرسید : برای چی ؟

منشی: من هم نمیدونم فقط ایشون به من گفتن بهتون این رو اطلاع بدم 

آلیا: منظورتون از آقای نینو لحیفه ؟

منشی:بله 

(از زبان راوی ): آلیا و نینو از زمان دانشگاه با هم رابطه ای بیشتر از یک دوست

داشتن و الان آلیا خیلی خوشحال بود که نینو قرار پیش اون کار کنه و از طرفی متعجب که چرا مرینت پیش آقای آگرست کار کنه و دیگه پیشش نباشه و بعد منشی رفت و مرینت مشغول جمع کردن وسایل شد تا اون هارو به اتاق آقای آگرست ببره

 

 

EverlastingLove پارت1

Helia Jalilpor · 18:52 1402/10/28

                                              از زبان مرینت

مرینت صبح با صدای آلارم موبایلم از خواب بیدار شد نگاهی به ساعت انداخت ساعت ۵:۵۴ بود مرینت با آشفتگی زود از جاش بلند شد و مشغول آماده‌ شدن شد مرینت یه پیرهن سفید و یه کت کوتاه به رنگ آبی آسمونی وشلوار بک سفید پوشیدو کفشی به رنگ آبی آسمونی  سرکار مرینت دیرشده بود 

                                              از زبان آدرین

با صدای آلارم موبایلم از خواب بیدار شدم ساعت ۵:۰۰ بود از جام بلند شدم وبه سمته طبقه پایین رفتم و مشغول به خوردن صبحونه شدم وبعد به سنته اتاقش رفت تا حاضر شه آدرین یه پیرهن سفیدو کراوات کت و شلوار مشکی پوشید وبه سمت شرکتش راه افتاد و ساعت ۵:۳۰ رسید 

(از زبان راوی):مرینت ساعت حدود ساعت ۶:۰۰ به شرکت رسیده بود .

مرینت:ساعت حدود ۶بود امروز مثل همیشه دیربه شرکت اومده بودم رفتم داخل آسانسور و طبقه ۲۰ رو زدم شرکت ۲۰ طبقه داشت و من طبقه آخر کار میکردم که رئیس شرکت آدرین اگرقت هم در همون طبقه کار میکرد رسیدم و در های آسانسور بازشد   

آدرین:از اتاقم بیرون اومدم که....

معرفی رمان 👇👇👇👇

Helia Jalilpor · 20:59 1402/10/27

سلام من بعد از سال ها یه معرفی گذاشتم😂😂😂

مرینت:۱۸ سالشه وبه مد علاقه داره

 

آدرین:۱۹ سالش وبه مد علاقه داره

 

آلیا:بهترین دوست مرینته و دوست دختره نینو 

 

نینو:بهترین دوست آدرین و دوست پسر آلیا 

 

لایلا:نقش خوب رو دراین داستان داره 

 

کلویی:نقش خوب رو در این داستان داره

 

کاگامی:نقش بد رو داره 

 

وبچه های کلاسی که مرینت و آدرین بودن رو خودتون تصور کنید 😜